love
باز هم قلبی به پایم افتاد باز هم چشمی به رویم خیره شد باز هم در گیر و دار یک نبرد عشق من بر قلب سردی چیره شد بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز خود نمی دانم چه می جویم در او عاشقی دیوانه می خواهم که زود بگذرد از جاه و مال وابرو او شراب بوسه می خواهد ز من من چه می گویم قلب پر امید را اه از این دل اه از این جام امید عاقبت بشکست و کس رازش نخواند چنگ شد در دست هر بیگانه ای ای دریغا کس به اوازش نخواند چه می جویم در او مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار الود ودور یا خزانی خالی از فریاد وشور مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزهای دگر سایه ای ز امروزها دیروزها دیدگانم همچو دالانهایتار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از فریاد درد خاک میخواند مرا هر دم به خویش می رسند از ره که در خاکم نهند اه شاید عاشقانم نیمه شب گل به روی گور غمناکم نهند می فشارد خاک دامنگیر خاک بی تو دور از ضربه های قلب تو قلب من می پوسد انجا زیر خاک بعد ها نام مرا باران وباد نرم می شویند از رخسار سنگ گور من گمنام می ماندبه راه فارغ از افسانه های نام وننگ
Power By:
LoxBlog.Com |